💠مرحوم ملاعباس تربتی (ره)
🍃مرحوم راشد، در سفری که با پدرش مرحوم آخوند ملاعباس تربتی (ره) به یک روستای دور افتاده رفته بودند، چنین می نویسد:
اکنون شب از نیمه گذشته، پدرم از دیشب تا 🔸کنون چیزی نخورده و من نیز از ظهر که ناهار خورده ام و بی خوابی گرسنگی را از یاد برده است.
آن مرد دو گرد نان تافتون و یک بادیه ماست تازه که در خانه داشت برای ما آورد.نان تافتون را با ماست خوردیم و صاحبخانه برای ما رختخواب افکند که بخوابیم.من از بس که ککها می گزیدند نتوانستیم بخوابم.پدرم نیز نیم ساعتی یا بیشتر استراحت ✨کرد و چون سحر نزدیک شد، برخاست، بیرون رفت و تجدید وضو کرد و آمد در تاریکی ایستاد و نماز می خواند و می گریست که مزاحم خواب دیگران نباشد.
چنان که در خانه خودمان در شهر، همه در یک اتاق می خوابیدیم، خیلی از شبها می شد که من بیدار می شدم.احساس می کردم که پدرم آهسته العفو می گوید و می گرید.
↙سیره صالحان ص 45