.🌴حکایت رفاقت تا بهشت🌴
امکان نداشت یکی از اونها رو ببینی کمی اون طرف تر خبری از دوستش نباشه
قصه دوستی رحیم و جعفر زبان زد شده بود.
آقا رحیم شد فرمانده گروهان و یارش شد معاون اولش .
معلوم بود جنس دوستی اونها آسمونیه و نقطه پایان دنیا نمی تونه پایان دوستی اونها باشه .
تا مانند امشبی کربلای پنج شلمچه …
مرحله ای که قرار بود گردان امام حسین ع وارد عمل بشه
و گروهان کمیل اصلی ترین محور رو که شکستن خط چهار راهی بود بعهده گرفت و فرمانده این گروهان آقا رحیم یخچالی بود .
جوان و سراسر شادابی و طراوت و جدیت و شجاعت و …هر چه واژه خوب در نظرتون هست رو به شکل یک انسان ترسیم کنید و نامش را رحیم بگذارید .
وقتی از سنگر های پنج ضلعی که خارج شدیم باهاش
خدا حافظی کردم و رفت.فکر می کردم آخرین باری باشه که می دیدمش اما..
ساعاتی از درگیری گذشته بود و من به اتفاق چند نفر از دوستان داشتیم تو خط راه می رفتیم .آتش شدید بود نزدیک سنگر حاج حسین رسیدم که دیدم یک نفر رو دارند به عقب انتقال می دن .
جلو رفتم تاریک بود و حجم آتش بسیار شدید !
پرسیدم :کیه ؟
گفتند : آقا جعفره مجروح شده
یک لحظه یاد رحیم افتادم به منصور گفتم :وای خدا به داد رحیم برسه .
از وقتی صدای جعفر از رو شبکه قطع شد بارها رحیم سراغ جعفر رو گرفت
جعفر کجاست ؟
چرا جواب نمی ده
بچه ها به رمز بهش گفتند مجروح شده و به عقب منتقل شده .
اما معلوم بود رحیم باور نکرده بود
قصه بی سیم ها هم خودش داستانی داره که ان شالله یه روز تو کانال پیرامونش حرف می زنم
وارد سنگر فرماندهی لشکر شدیم و مکالمه بی سیم ها رو گوش می دادیم که متوجه شدیم رحیم و بچه هاش از سه طرف تقریبا محاصره شده اند و اینجا بود که دلم برای جعفر سوخت .
گفتم آقا منصور جعفر مجروح شد رفت عقب اگه می دونست الان رحیم چه وضعی داره چیکار می کرد ؟!!!!
ادامه دارد …👉👉👉
@monavar8